استفاضه

سلام :)

استفاضه

سلام :)

استفاضه یعنی طلب خیر کردن، یعنی عطا خواستن
و دنیا محل استفاضه است نه استفاده (حتی دنیای مجازی)


* اَللَّهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالَّتى هِىَ اَحْمَدُ عاقِبَةً *


میخواهم باز هم تلاش کنم جوری بنویسم که نوشته هایم حالم را (و حالتان را ) خوب کند :))

*******************************


نوشتن زیستن دوباره ی لحظات زندگی است.
لحظه نوشتن لحظه عمیقتر زیستن لحظه لحظه های زندگی است.

خواهر کوچک‌تر مادرم سال گذشته بیمار شد. سرطان سینه داشت. الان دوره نقاهتش را می‌گذراند و خدا را شکر بهتر است. چند شب پیش آمده بودند عید دیدنی خانه ما. از بچه‌هایش ناراحت است. داشت جلوی همه ما و بدتر از همه جلوی دختر نوجوان‌َش برای مادرم تعریف می‌کرد که چطور وقتی برای شیمی‌درمانی به بیمارستان میرفته، تمام راه گریه کرده است وقتی دختر و پسرش محلی به او نگذاشته‌اند و حتی از روی تختشان هم پایین نیامده‌اند تا خداحافظی کنند.

دخترک سرش را بالا نمی‌آورد و زیر لب آهسته می‌گفت «خب می‌دونستم خوب میشی».

مادرم نشسته بود کنارش. نه می‌تواند حرفِ برحقِ خواهرش را نشنیده بگیرد و نه می‌تواند خواهرزاده نوجوانش را شماتت و خجالت زده کند. فقط یک جمله گفت که نه سیخ بسوزد و نه کباب: «آدم که مریض میشه دلش میخواد اون کسایی که سالهاست ندیده رو هم ببینه. آدم که مریض میشه دل نازک میشه». با این یک جمله به بهترین نحو هم به خواهرش گفت که حساس شده است و نباید از اولاد توقع زیادی داشت و هم به خواهرزاده‌اش گفت که باید هوای مادرش را بیشتر می‌داشته است.

خودش هم همینطور است. گاهی مشخص است که درد می‌کشد اما به رویش نمی‌آورد تا مبادا کسی نگران شود. گاهی یواشکی دکتر می‌رود و اگر بفهمیم و نگرانش شویم و بخواهیم دنبالش راه بیافتیم اصلاً نمی‌رود.

برای خواهرزاده‌اش تعریف کرد که تمام سه روزی که شمال بودیم کمر درد داشته است. من به جز یکی دو باری که دیدم دست به کمر راه می‌رود و از دهانش پرید که کمرش درد می‌کند متوجه نشده بودم. برای خواهرزاده‌اش تعریف کرد، وقتی از دهانش پریده که کمرش درد می‌کند من دستم را گذاشته‌ام روی کمرش و فقط پرسیده‌ام:«کجای کمرت؟ اینجا درد می‌کنه؟» می‌گفت: «با همین یک جمله‌ی مریم و همین که دستش رو گذاشت روی کمرم انگار خوب شدم. دردم آروم شد»

شاید باورتان نشود. دلم می خواست همانجا گریه کنم از این همه غفلتم. از اینکه چرا وقتی دستم را گذاشتم روی کمرش چهار کلمه قربان صدقه‌اش نرفته‌ام و کمی نوازشش نکرده‌ام. یادم آمد آن موقع که دستم را گذاشتم روی کمرش خودم را خیلی کنترل کردم که غرغر نکنم که تقصیر خودش است از بس که کار می‌کند و شِکوه نکنم که چرا دکتر نمی‌رود. دلم می‌خواست همانجا گریه کنم از این همه نامردی که ما بچه‌ها در حق مادرهایمان می‌کنیم.

مگر مادرها چه می‌خواهند؟ توقع زیادی است که گاهی کنارشان بنشینیم و به جای خیره شدن به صفحه سرد لپ‌تاپ و گوشی به چشمان گرم‌شان نگاه کنیم و لبخند بزنیم؟! توقع زیادی است قبل از اینکه بگویند پیرشده‌اند و دیگر نمی‌توانند بند لباس‌شان را ببندند دور و ورشان بپلکیم و این کار را برایشان با کمال میل انجام دهیم؟! توقع زیادی است هنوز که هنوز است دستور پخت فلان غذایی که بلدیم و می‌توانیم از گوگل انواع مختلفش را پیدا کنیم از او بپرسیم تا گمان کند هنوز چیزهایی هست که می‌تواند به ما یاد دهد؟! توقع زیادی است که بخواهیم آن خاطرات خوشایند جوانی‌اش را که ده‌ها بار برایمان تعریف کرده است و دیگر مو به مو از بَر شده‌ایم را دوباره بگوید و خوشحالش کنیم از باز گفتنش؟! توقع زیادی است با تمام اختلافاتی که با مادرمان داریم فقط اندکی حواسمان به او باشد و صدایمان را روی حرف بی‌راهش بلند نکنیم؟! و توقع زیادی است که سعی کنیم هر روز کمی الف سلاممان و لبخند روی لبانمان را بیشتر برای مادرمان بکشیم؟! نه! توقع زیادی نیست. باور کنید مادرها چیز بیشتری نمی‌خواهند.


 روز مادر که شد بخواهید برای‌تان (و برایمان) دعا کنند. دعای مادرها می‌گیرد.

۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۰ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۱۷
مریم ثالث
نتیجه انتخابات اخیر را که اعلام کردند بارها از خودم پرسیدم چه شد که اینطور شد؟ نه فقط من، همه همین را پرسیدند. حالا باید به خودمان نگاه کنیم و از خودمان بپرسیم چه کرده‌ایم که چنین شده است. یا شاید بهتر است بپرسیم چه نکرده‌ایم که چنین شده است!؟ دوستی می‌گفت بس که ما بد اخلاقیم. دیدم بی راه نمی‌گوید. دور از جان شما خودم را می‌گویم، یک مشت آدم از خود راضی مدعی خودبرتربین هستیم که یکی به دو تا با طرف مخالف دعوایمان می شود و توان شنیدن حرف غیر را نداریم و هنر جذب هم که الحمدلله نیازی نیست! در بهترین حالت اگر دعوایمان نشود هم با طرف قطع رابطه می‌کنیم و برو که دیگر رویت را نبینم! دیدار به قیامت! به همین سادگی خودمان را خلاص می‌کنیم. تا اینجا به ظاهر اتفاقی نیافتاده است. اما انتخابات اخیر باز هم نشان داد که قطره قطره دریا می‌شود. اگر حواسمان نباشد یا این دریا انقدر آهسته بالا می‌آید و آبادیمان زیر آب می‌رود، یا سیل می‌شود و خانه‌یمان را خراب می‌کند! پس نمی‌توانیم این یک نفر یک نفر یک نفرها که از اطرافمان پَر می‌دهیم را نادیده بگیریم.

نتیجه انتخابات اخیر را که اعلام کردند یاد آن نوجوان‌های پانزده ساله و شانزده ساله و هفده ساله فامیل افتادم. از خودم پرسیدم همان کودکان دیروز که مریم جون مریم جون از دهانشان نمی‌افتاد و ساعت‌ها با هم بازی می‌کردیم و می‌خندیدم اگر همان‌ها امروز می‌توانستند رای دهند رای‌شان چه بود؟ و سوال جدی‌تر اینکه همین‌ نوجوانان امروز که چند سالیست ازشان دور شده‌ام و به بهانه اینکه دیگر درک‌شان نمی‌کنم هم‌کلامشان نمی‌شوم، فردا که می‌توانند رای دهند رای شان چه خواهد بود؟ هر چه فکر می‌کنم می‌بینم که مطمئناً نظرشان کمترین شباهتی به رای من نخواهد داشت. ادعا نمی‌کنم رأی من درست بوده و ما بر حق هستیم و ... من از سیاست چیزی نمی‌فهمم اما می فهمم که اگر کاری نکنیم انقلاب و همه آنچه به ما داده است را از دست می‌دهیم. می‌فهمم یعنی چه که امام موسی صدر می‌گوید «این کاروان راه خودش را می رود چه ما سربازش باشیم چه نباشیم» می‌فهمم که اگر حواسمان نباشد نه تنها نشان لیاقت و سربازی این کاروان را از ما می‌گیرند بلکه از کاروان هم پرت‌مان می‌کنند بیرون. می‌فهمم که اگر کاری نکنیم بزن و برقص‌های آخرین شب‌های سال کهنه در خیابان شانزه‌لیزه می‌تواند خوراک هر کوی و برزن و هر روز و شب‌مان شود می‌فهمم اگر کاری نکنیم بی‌بندوباری‌های یواشکی کوچه‌های تنگ و خانه‌های ننگ امروز می‌شود افتخارات علنی فردا و... می‌فهمم که اگر کاری نکنیم تمام می‌شویم. می‌فهمم که دیگر باید کاری بکنیم حتی شده یک نفر یک نفر یک نفر.


امشب مهمان داشتیم. خانواده یکی از همین نوجوان‌ها. دیر آمدند. به وضوح مشخص است که زن و شوهر دعوا کرده‌اند. «سین» فقط هفده سال دارد. تا می‌نشیند روی مبل موبایلش را در می‌آورد و مشغول می‌شود. شلوار لگ پوشیده و شال آزادی روی سرش انداخته و حرفی نمی‌زند. همیشه همینطور است. انگار یک دنیا فاصله است بین ما، بین من و او. رابطه خوبی با خانواده و به خصوص مادرش ندارد...


پینوشت: دو تا پاراگراف اول قرار بود مقدمه ای باشد برای بعدش. اما مهمتر از بعدش شده! پس بعدش باشد برای بعد!
۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ فروردين ۹۵ ، ۰۴:۱۴
مریم ثالث