این شبها به دو کس حسابی غبطه میخورم:
یکی پیامبر؛ از بس که خدا در قرآن قربان صدقهیشان میرود -بیشتر از قربان صدقه رفتن های مادرم من را.
یکی هم آن پسر بچهای که تلویزیون قبل از اذان صبح نشانش میدهد و لقمههای سحریَم را سخت میکند. همان که روی شانههای پدرش نشسته و وقتی به ضریح مولا میرسد روی همان شانهها میایستد و فاتحانه، بدون ترس از افتادن، قله های ضریح پدر نمونه عالم را میبوسد و بغل میکند.
+چه میشود اگر بشود رحمت للعالمین نوازش گرمان شود و شانه های علی گیرنده لرزش پای نحیف مان.