من هرگز او را ندیدهام. سالها پیش هماتاقی حج تمتع مادرم بوده و مادرم هم دیگر او را ندیده است. زنی چهل و پنج ساله است که دو پسر نوجوان ده و شانزده ساله دارد، شوهرش رهایش کرده و رفته و او با خانواده پدریش اطراف تهران زندگی میکنند. ارتباطات او و مادرم تا قبل از تلگرامدار شدن من محدود میشد به پیامکی که از او دریافت میکردم و من را حواله میداد به رساندن سلام و بوسیدن روی مادرم از سوی او. و خیلی کمتر از آن گپ و گفتهای تلفنی. حالا چند صباحی است که به ناچار به تلگرام پیوستهام و او من را سهل الوصول یافته است!
اما من از آدمهایی که مدام قربان صدقه آدم میروند و تا کسی را میبینند مدام آه و ناله میکنند بدم میآید و او مصداق بارز چنین آدمی است. حالم به هم میخورد وقتی از نداریش حرف میزند و بلافاصله عکسهای آرایش شدهی آتلیه رفتهاش را برایم میفرستد! و بدتر از آن حالم به هم میخورد از عکسهای مزخرفی که میفرستد! عکسهای مثبت هجده سالی که فقط به حرمت دوستیاش با مادرم به جمله سادهی «لطفا دیگر از این عکسها برای من نفرستید» ختم شدند و بی اعتنایی و دیر جواب دادن و نه چیز دیگری!
هر بار که online میشدم شروع میکرد به حرفهای بی خودی و قربان صدقه رفتن و آه و ناله کردن از بیکسی و باز لجبازی در فرستادن عکسهای مزخرف آنهم لابهلای عکسهای مذهبی و سلام وصلواتها! و اینطور بود از آن به بعد شدم last seen recently.
و این دقیقاً همان کاری است که شوهرش کرده است. راستش را بخواهید من هم جای او بودم فرار میکردم از دست این زن!
مطمئن هستم مردها هم حالشان به هم میخورد از دست زنهایی که زیاد حرف بزنند و مدام قربان صدقه یشان بروند و آه و ناله کنند.