استفاضه

سلام :)

استفاضه

سلام :)

استفاضه یعنی طلب خیر کردن، یعنی عطا خواستن
و دنیا محل استفاضه است نه استفاده (حتی دنیای مجازی)


* اَللَّهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالَّتى هِىَ اَحْمَدُ عاقِبَةً *


میخواهم باز هم تلاش کنم جوری بنویسم که نوشته هایم حالم را (و حالتان را ) خوب کند :))

*******************************


نوشتن زیستن دوباره ی لحظات زندگی است.
لحظه نوشتن لحظه عمیقتر زیستن لحظه لحظه های زندگی است.

کاش قدیم ها بود. خیلی خیلی قبل. همان موقع که مردم با اسب و شتر و پای پیاده به مکه می‌رفتند. همان موقع که حج رفتن آرزویی دست نیافتنی بود و هر که قصد سفر می‌کرد همان ابتدا، همان در خانه، در همان مبدا اشهداش را می‌گفت.  
کاش قدیم‌ترها بود. خیلی خیلی قبل. آن موقع هم آدمها می رفتند و دیگر بازنمیگشتند. تشنگی و گرسنگی، حمله حیوانات وحشی و راهزن‌ها، بیماری‌های مختلف، سختی راه و کهولت سن و... یکی درمیان همه را می‌کشت اما فقط می‌شنیدی با افتخار می‌گویند :«فلانی رفت حج و برنگشت» دیگر کسی نمی پرسید چه شد؟ یا بعد از مدتی دیگر کسی یادش نمی‌ماند که چرا فلانی کشته شد؟ قدیم‌ها بین رفتن و مردن فاصله‌ای نبود.
 اما الان بین «رفت» و «برنگشت» یک دنیا درد وجود دارد. فیلم‌ها و صداها و خبر‌ها و طنزها و گریه‌ها و دادها و آه‌ها و چشم‌ها و اشک‌ها... کاش بین «رفتند» و «برنگشتند» فاصله‌ای نبود.

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۱:۳۲
مریم ثالث


مادرم، پدرم و برادرم رفته‌ بودند بنگاه معاملات ملکی که صاحبش صاحب باغ گردویی هم هست. رفته‌اند چک‌وچانه بزنند اما وقتی برمی‌گردند یک کیسه گردوی تازه با پوست سبز دست برادرم است و یک گردوی تازه پوست کنده پیچیده لای دستمال کاغذی دست مادرم!
و آن گردوی سفیدپوش دست مادرم می‌ارزد به تمام گردو‌ها و باغ‌ گردوهای عالم.... مادرم یواشکی گردویی از سهمش را می‌پیچد بیاورد برای دخترش که بنگاه‌دار متوجه می شود و اشاره‌ای به پسرش می‌کند و نتیجه می‌شود کیسه‌‌ای گردوی تازه.
 راست می‌گویند بچه‌ها بخشی از وجود مادرهایشان هستند. این را مادرها میفهمند و بچه ها نه.

مادرهایمان هم بخشی از وجود ما هستند. حواسمان به این بخش وجودمان باشد. بیشتر.




+همین که همگی داشته‌اند پوست گردوهایشان را می‌کندند آقای بنگاه‌دار آهسته به برادرم می‌گوید: «اگر حاج آقا یه گردو پوست بکنه بده دست حاچ خانوم یعنی دوستش داره» و همین که برادرم خنده‌اش می‌گیرد پدرم بلند می‌شود و گردوی پوست کنده‌ای را می‌گذارد کف دست مادرم!  :)

++می بینید خوشبختی لابه لای همه مشکلات ریز و درشت چجور خودش را نشان می دهد؟ خدایا شکرت.

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۵
مریم ثالث