استفاضه

سلام :)

استفاضه

سلام :)

استفاضه یعنی طلب خیر کردن، یعنی عطا خواستن
و دنیا محل استفاضه است نه استفاده (حتی دنیای مجازی)


* اَللَّهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالَّتى هِىَ اَحْمَدُ عاقِبَةً *


میخواهم باز هم تلاش کنم جوری بنویسم که نوشته هایم حالم را (و حالتان را ) خوب کند :))

*******************************


نوشتن زیستن دوباره ی لحظات زندگی است.
لحظه نوشتن لحظه عمیقتر زیستن لحظه لحظه های زندگی است.

یکدست مشکی‌پوش کلید در را می‌چرخانم و وارد پارکینگ خانه جدیدمان می‌شوم. خانمی معمولی و تقریباً بد حجاب دستان دخترک دبستانی‌اش را گرفته و در حال خارج شدن است. حدس می‌زنم همسایه‌یمان باشد. خانه از آن مکان‌هایی است که بر شناختن آدمها غلبه دارد؛ پس باید سلام کنم. همین که لبخند همیشگی‌ام را کش‌دارتر می‌کنم و می‌آیم سلام دهم، خانم همسایه سریع موهای جلوی سرش را می‌کند زیر روسری!
حالا نمی‌دانم باید از این عکس‌العمل او خوشحال باشم یا ناراحت! نمیدانم این عکس العمل او به احترام چادرم بود یا از ترس چادرم! و بدتر از آن نمی‌دانم باید ظاهرم را تغییر دهم یا باطنم را!

۱۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ آبان ۹۴ ، ۰۲:۰۷
مریم ثالث

یک شب مانده به پایان ثبت نام پیاده روی اربعین اذن مادر می‌گیرم و فردایش در کمتر از بیست دقیقه ثبت نام می‌کنم. آنقدر عجله دارم که همه خانه‌های غیرستاره‌دار فرم ثبت نام را خالی می‌گذارم و در کمال ناباوری قبض ثبت نام را می‌گیرم دستم و خداخدا می‌کنم که تقّی به توقّی نخورد و جدی جدی رفتنی شوم.
حالا دو روز است که پچ پچ می‌کنند؛ که خطرناک است؛ که خانمها نروند؛ که فلان؛ که بهمان؛...
و درست زمانی که باز مرددم که چه کنم، زنگ تلفن همراهم بلند می‌شود و خانمی آن طرف خط خطابم می‌کند که «خانم ثانی! شما به عنوان خادم انتخاب شده‌اید»!
فرم ثبت نام جلوی چشمانم ظاهر می‌شود. کدام سابقه؟! من نه حرفی از شغلم زده‌ام و نه پیشنهادی داده‌ام و نه ابراز تمایلی برای همکاری کرده ام! تمام تکست‌باکس‌ها را خالی گذاشته‌ام جز سال تولد و تعداد تشرف!

حتما بهانه‌‌یشان همین است که دیگر بهانه‌‌ای نماندَم!

حدود پنجاه نفر انتخاب شده‌اند برای گروهی چهارصد و پنجاه نفره. بیشتر از نیمی از جمعیت خانم هستند با این حال ساعت جلسه را شش تا هشت شب گذاشته‌‌اند! شرط می‌کنم که تا هفت بیشتر نمی‌مانم و میپذیرند. گروه‌بندی می‌کنند و ما می‌رویم در گروه فرهنگی‌کار. مسئولین بسیج و فرهنگی و فلان کانون و ... نشسته‌‌اند دور هم و پیشنهادات مثلاً فرهنگی می‌دهند که به زعم خودشان روی افراد تاثیر بگذارند! ساعت هفت و نیم‌ شده و فرصت به من نرسیده است هنوز!
لابه‌لای حرف‌شان می‌پرم و پیشنهاد می‌دهم این بحث‌ها را موکول کنند به گروهی تلگرامی «لزومی به حضور فیزیکی نیست». اما مسئول گروه امتناع می‌کند و بعد از یکی دوبار اصرار من و یکی دو نفر دیگر، با نگاهی از بالا به پایین با ادبیاتی سرکوفت‌وار طعنه می‌زند یا نهی از منکرمان می‌کند که «آنچه عمومیت دارد الزاماً موجه نیست» و این یعنی که ای اُف بر شما که از نمودات شیطانی تکنولوژی استفاده می‌کنید. ای غرب‌زدگان فلک زده، ای بیچارگان مدرنیستم! و ای...
بگذریم. چشمانم از تعجب گرد شده است. ما خودمان انتهای آنتی تکنولوژی هستیم! اما چطور ممکن است کسی هنوز به قدرت تکنولوژی و فضای مجازی پی نبرده باشد و ادعای کار فرهنگی کند؟!
چند دقیقه‌ای سعه صدر خویش را حفظ می‌کنم و دوباره تذکر می‌دهم که ساعت نزدیک هشت شب است و دیگر باید بروم. همین که می‌گویم دیر وقت است همان مسئول مذکور باز تذکرم می‌دهد که «کار فرهنگی است دیگر چند روزی باید وقت بگذارید و از استراحت‌تان بگذرید». این را که می‌گوید کیفم را می‌زنم زیر بغلم و «خداحافظ شما».
کار فرهنگیی که خودش نماد بی‌فرهنگی باشد ارزشی ندارد.



+ خلاصه یا خادمی قسمت ما نبود یا خدا رحم کرد به جماعت :)


۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۱:۱۹
مریم ثالث