فقط همین!
يكشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۱ ق.ظ
دلم میخواست تمام این کارهای به ظاهر فرهنگی را رها کنم و بروم بنشینم مثل امروز صبح، در بانکی بیمارستانی جایی و فقط و فقط منتظر بمانم پیرزنی پیدا شود و بگوید: «مادر این فرم رو برام پر میکنی»؟ و من با کمال میل و با لبخند و با قندِ در دل آب شده کارش را راه بیاندازم و کمکش کنم و بعد چشمان غبارگرفته مهربانش را از لابه لای چروک های صورتش پیدا کنم و منت دعای زیر لبش را به جان بخرم و ... و او برود و من دوباره بنشینم منتظر مشتری بعدی!
۹۵/۰۳/۰۹
حتی توی دفتر پست روستایی یک کوره دهات