استفاضه

سلام :)

استفاضه

سلام :)

استفاضه یعنی طلب خیر کردن، یعنی عطا خواستن
و دنیا محل استفاضه است نه استفاده (حتی دنیای مجازی)


* اَللَّهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالَّتى هِىَ اَحْمَدُ عاقِبَةً *


میخواهم باز هم تلاش کنم جوری بنویسم که نوشته هایم حالم را (و حالتان را ) خوب کند :))

*******************************


نوشتن زیستن دوباره ی لحظات زندگی است.
لحظه نوشتن لحظه عمیقتر زیستن لحظه لحظه های زندگی است.

به عنوان عیدی

پنجشنبه, ۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۵:۳۳ ب.ظ

نزدیک غروب است و حوصله‌یمان سر رفته. سال که تحویل شد راه افتادیم و الان چند ساعت است رسیده‌ایم. نه اینترنت داریم و نه تلویزیون. کسی حوصله تا لب ساحل رفتن هم ندارد. پدر طبق معمول سودوکو حل می‌کند و انگار این چهار ساعتی که در راه بودیم از رقابت عقب مانده است! مادر هم طبق معمول آشپزخانه را قرق کرده است. بهرام هم نشسته و با کنترل‌ها وَر می رود بلکه بتواند تلویزیون را روشن کند. من هم کتابی را که شب عیدی برای خودم خریدم باز می‌کنم که بخوانم. کتاب سه مقاله درباره جنسیت و علم دارد و باید یکی از آنها را بخوانم. اما حوصله آن را هم ندارم. خانم نویسنده یک فیلسوف فمنیست است؛ تنهایی آدم‌ها را فیلسوف می‌کند و زن‌ها را فمنیست! کتاب را می‌بندم.

توپ کوچک بادی بنفش رنگی آن گوشه افتاده است. خب چه فرصتی مغتنم‌تر از این؟ نه تلویزیونی هست و نه اینترنتی. حوصله‌یمان هم که سر رفته... بلند می‌شوم و توپ را شوت می‌کنم سمت بهرام! توپ محکم‌تر از چیزی که تصور می‌کند خورده است به او و حالْ چپ چپ نگاهم می‌کند... برایتان نگفته‌ام اما بهرام در جوانی یک فوتبالیست قهار بود فقط پارتی نداشت. بگذریم. همینطور که چپ‌چپ نگاهم می‌کند توپ برگشته از سویش را دوباره شوت می‌کنم و دعوتش می‌کنم به یک فوتبال تن به تن! تلویزیون و کنترل‌ها را رها می‌کند و می‌ایستد روبه‌رویم. یاعلی! حدود سی سانت از من بلندتر و سی کیلو سنگین‌تر است. مریم خوف نکن! مسی هم یک ذره بیشتر نیست!

بیست سالی می‌شود با هم فوتبال بازی نکرده‌ایم. توی یکی از اتاق‌های خانه‌یمان دروازه گل کوچیک داشتیم. زمین فوتبال شخصی مان بود! آن دو دیگر برادرهایم یک تیم می‌‌شدند، من و بهرام هم یک تیم. هرگز به رویم نیاورده بودند اما الان که فکرش را می‌کنم شاید من را یار بهرام می‌کردند که دو تیم از لحاظ قدرت متناسب شوند. همیشه یک توپ چهل تکه زیر پایش بود و یک شیشه زیر بغلش. در خانه ما شکستن شیشه و لوستر امری طبیعی بود! خودمان میشکاندیم خودمان عوضش میکردیم. بدون هیچ دادوبیدادی!
حالا همان بهرام کودکی، نیمی از موهایش سفید شده و سالهای میانی دهه سوم زندگیش را می‌گذراند. همو ایستاده جلویم و با لبخندی حاکی از آنکه «بچه چی میگی؟ بیا جلو ببینم!» در چشم‌هایم خیره شده است. خب اگر پسر باشید یا اهل فوتبال، حتماً می‌دانید که لایی زدن نشان کمال قدرت و لایی خوردن اوج ضعف یک فوتبالیست را نشان می‌دهد. بهرام هم به طرفه العینی توپ را از من می‌گیرد و تلاش می‌کند لایی بزند. برای من بازی یعنی تلاش در گرفتن توپ و لایی نخوردن اما بالعکس، برای بهرام بازی یعنی لو ندادن توپ و تلاش در لایی زدن! از بخت بد او دامن بلندی که پوشیده‌ام مانع از رد شدن توپ می‌شود. حالا مادر و پدر هم خیره به ما نگاه می‌کنند و سرو صدا و خنده‌ها و کل‌کل‌ها و کُری خواندن‌های بازی‌کننان آنها را هم میخکوب کرده. بهرام تصورش را هم نمی‌کرد با چنین مقاومتی روبه‌رو شود. چند باری توپ را از زیر پایش درمی‌آورم و به دور دست‌ها شوت می‌کنم. باشد تا او مدتی در پی توپ بدود و همین اندکْ نشانی از موفقیت نگارنده شود! خلاصه طولی نمی‌کشد که وی لب به اعتراض می‌گشاید و این لباس زنانه را دست‌مایه‌ای می‌کند برای اعتراض علیه تبعیض جنسیتی میان من و خودش و متعاقب آن شکست یا عدم لایی خوردن حریف. می‌بینید چه روزگاری شده است؟ اختلاف فیزیکی بین زن و مرد را که در نظر نمی‌گیرد هیچ، این حداقل بیست سالی که او میتوانسته مهارت بیشتری کسب کند و کرده را هم در نظر نمی‌گیرد و حتی درکی از سختی فوتبال بازی کردن با دامن را هم ندارد! البته از حق نگذریم او هم چندباری کله‌اش خورده به لوستر وسط هال و گفته «آخ» و البته متوجه هم هستم که محجوبانه مراقب است حداقل برخورد فیزیکی را با من داشته باشد! خب باشد این به آن در!
چند لحظه stop می‌کنم و می‌روم شلواری می‌پوشم و جوراب‌هایم را هم در می‌آورم که کمتر لیز بخورم و راحت‌تر بتوانم بدوم. حالا شده‌ام به ظاهر مثل او. فمنیست‌ها هم از همینجا شروع کردند دامن‌های پف‌دار بلند را کنار گذاشتند و شلوار پوشیدند تا مرد شوند! زهی خیال باطل! حالا به ظاهر تبعیض برطرف شده. بهرام که دیگر خود را پیروز میدان می‌داند با خوشحالی می‌گوید: «حالا اگر تونستی تا پونزده دقیقه آینده توپ رو بگیری بردی!» سر دو دقیقه نمی‌شود که توپ را می‌گیرم. کم آورده! هر دو خیس عرق شده‌ایم و کلی خندیده‌ایم. مادر که تشویقم می‌کند یعنی بازی را من برده‌ام. حالا هر چقدر او به تعداد لایی‌هایی که زده است افتخار کند. مهم نیست. یادم باشد دفعه بعد تبعیض را به نفع زنان برطرف کنم! :)

موافقین ۳ مخالفین ۱ ۹۵/۰۱/۰۵
مریم ثالث

عیدتان مبارک

نظرات  (۱۱)

سلام سلام
عیدتون مبارک آبجی مریم بانوی ثانی :)
برم عیدیم رو بخونم بر میگردم :))
پاسخ:
سلام به روی ماهتون
عید شمام مبارک
ببخشید دیگه بضاعتمون همینه  :))
۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۷:۳۹ طاها میرویسی
سال نو مبارک
پاسخ:
ممنون. سال نو شمام مبارک
سلام رفیق
به عادت گذشته...
سال نو مبارک
ان شاءالله جمعتان همیشه جمع باشد و کامتان شیرین و روزگارتان خوش...
پاسخ:
سلام رفیق
ممنون. سال نوی شمام مبارک. دعا کنید جمعمون جمعتر بشه و اون غایبین هم اضافه بشن و فرصت دل خوش جمع شدن داشته باشیم :))
در حالت غبطه خورون به سر میبرم الان :"/

کاش من داداش داشت تا باهاش فوتبال بازی کرد :(

پاسخ:
با خواهراتون بازی کنید. این اختلاف جنسیتی رو هم ندارین راحت میتونین بازی کنید. خلاصه خیلی کیف میده:))
۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۲۸ پلڪــــ شیشـہ اے
سلاااام عیدتون مبارک.لبخند. چه خوب.ان شاءالله جمعتون جمع جمع، دلتون شاد، لبتون خندون. محبت بینتون افزون. سالی پر از برکت و رحمت و بندگی خدا داشته باشید، ان شاءالله.
پاسخ:
سلام پلک جان
ممنونم. عید شمام مبارک. چقدر به این دعای جمع شدن خانواده نیاز دارم.
انشاءالله امسال برای شما هم سال پرخیرو برکتی باشه. پر از تحول و تعالی.
۰۵ فروردين ۹۵ ، ۱۸:۳۰ پلڪــــ شیشـہ اے
پوسته جدید چه نازه
پاسخ:
چه خوب که خوشت اومد
:))
سلام. سال نو مبارک!

به به، چقدر بهاری شده اینجا :)
پاسخ:
سلاااام
سال نوی شمام مبارک باشه

گفتیم به فرموده شما یه دستی به سر و روی اینجا بکشیم. باشد تا دلهایمان هم بهاری شود:))
:)
قشنگ بود :)
شما هم پا به توپت خوبه کلا
تا اونجا که یادم میاد این دومین خاطره فوتبالیتون بود :)


سلام
سال پر خیر و برکتی داشته باشید ان شاءالله
پاسخ:
سلام سائل جان
اره احتمالا یه بار هم از فوتبال بازی کردن تو اردوی جهادی نوشتم!

 ایشالله قسمت بشه یه دست با هم بازی کنیم. والا توپ میبینم اختیار از کف میره :))

ممنونم سائل جان
انشالله عید بر شمام مبارک باشه و سالی پر از نور و رحمت و سعادت و سلامت داشته باشی
۰۶ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۵۹ دانشجوی کلاس اول دبستان
سلام

سهل ممتنع مرقوم داشته اید ....


از خوندن این متن فیلسوفانه لذت بردم 

"باشد تا رستگار شویم"
پاسخ:
سلام
الحمدلله که مقبول افتاد

ممنونم از دعای خیرتون
سلام
سال نو مبارک
انشالله سالی سرشار از خیر و برکت داشته باشید. ....
چه خوب تصویر کردید فضای فوتبال خانگی رو!
پاسخ:
سلام
ممنونم
سال نوی شما هم مبارک و پر از خیر و برکت باشه انشاالله
چقدر عالی نوشتی مریم! خیلی خوب بود.
عیدت مبارک دوباره :)
پاسخ:
مرسییی نیلو :))
چقدر تعریفت چسبید بهم!

عیدت دوباره و دوباره و دوباره مبارک دختر بهاری :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی