وجود چند ساحتی زن
پروژهیمان تمام نشده و به پیشنهاد رفیق، ساعت نه صبح روز بیست و دو بهمن میرویم سرکار که به تعهد شغلیمان عمل کنیم.
نزدیک ظهر هم میرویم راهپیمایی که به حداقلِ وظیفه اسلامی و انقلابی و اجتماعیمان عمل کنیم.
ساعت سه هم میرویم یکی از فیلمهای جشنواره فجر را ببینیم که به حداقلی از وظیفه فرهنگیمان عمل کنیم.
حالا ساعت پنج و نیم است و فقط برای اینکه روی صندلی جلو ماشین بنشینم، نیم ساعت منتظر میشوم تا راننده در این روز تعطیل مسافر پیدا کند و من در این نیم ساعت با آرامش تمام کتاب زبانم را گرفتهام و درس میخوانم.
ساعت شش ونیم هم میرسم خانه و با کوهی از سبزی مواجه میشوم که روی سفره بزرگی جلوی مادر پهن شده است. برای انجام حداقلی از وظیفه اسلامی و فرزندی و خانوادگی تا ساعت ده و نیم با سرعت سه دقیقه استراحت در ساعت تمامش میکنیم!
و حالا ساعت دوازه شب است و تازه لپتاپم را روشن میکنم و بسم الله الرحمن الرحیم، ایمیلها و کامنتها را جواب میدهم و بخشی از مقالهای را میخوانم و به مساله زنِ ترازِ انقلابِ اسلامی فکر میکنم و پستی مینویسم و دستی بر سر و گوش استفاضهام میکشم و ساعت سه بامداد تمامش میکنم و ...دیگر تمام میشوم!
:))