کرم کن بیا دست من را بگیر
ز سر رفته هوش و ز سینه دلم
بجز حسن تو از همه غافلم
چنان زورقی بین توفان اسیر
به سویت روانم تویی ساحلم
به اینکه تویی حسن تفسیر عشق
یقین دارم و تا ابد قائلم
همیشه به هر جا به هر حالتی
تو ذکر منی من تو را مایلم
غم تو به دستان رب جلیل
شده مختلط بین اب و گلم
چو اجداد خود ای شهنشاه عشق
گدای تو هستم تو را سائلم
*
کرم کن بیا دست من را بگیر
امیری حسین و نعم الامیر
*
من و شوق دیدار و سیمای تو
منم عاشق قد و بالای تو
منم آن که هر شب تمنا کنم
دمی لحظهای فیض رؤیای تو
الا ای غمت لذت زندگی
شده عادت من تمنای تو
الا ای که طعنه زده بر عقیق
عقیق درخشان لبهای تو
ستاره به پیش نگاهت اسیر
دل آسمان مست و شیدای تو
همه سوز و ساز و نیاز دلم
بود جرعهای غم ز غمهای تو
*
به زنجیر عشق تو هستم اسیر
امیری حسین و نعم الامیر
*
به شبهای تارم تو نوری حسین
به جنت تو رمز عبوری حسین
چو تر میشود ذرهای قاب چشم
تو آگه ز فیض حضوری حسین
تویی آنکه بر قلب من میدهی
همه حسن عشق و غیوری حسین
همه عزت و فخر و آزادگی
بود از تو هر شعر و شوری حسین
تو با نام جادوئیت از ازل
برای دل من سروری حسین
بیا و شب اول قبر من
بتابان در آن خانه نوری حسین
*
تو نوری و من سائلت ای منیر
امیری حسین و نعم الامیر
*
من و بی دلی و جنون و خروش
گهی در هیاهو و گاهی خموش
منم آنکه از بدو نوزادیم
شدم بهر خدمت تو را حلقه گوش
منو عشق شیرین تو یا حسین
که کرده مرا عبد خانه به دوش
من و مستی دائم از جام تو
تویی حضرت ساقی میفروش
می تو هامنا شراب طهور
منو لذت شرب این نای و نوش
منو ظرف بشکستهام را ببین
به حال خماری من خود بکوش
*
ببین حال این خسته را ای امیر
امیری حسین و نعم الامیر
*
مریضم منو دارویم دست توست
نظر کن که شیدائیم دست توست
منم من کویری که خوردن ترک
بباران به من چونکه یم دست توست
بده رخصت خادمی در حرم
که فرماندهی خیم دست توست
همه نیرو و قدرت من تویی
توانایی زانویم دست توست
ازل تا ابد در همه عمر من
هر آنچه که من میجویم دست توست
*
تو هستی امیر و شه بی نظیر
امیری حسین و نعم الامیر
*
بیا و به من روح عرفان بده
بیا بر دل مردهام جان بده
نگویم چه اما تو ای مهربان
هرانچه که خواهی بیا آن بده
پذیراییام کن به آب فرات
و یک جرعهاش را به مهمان بده
به بیتوته کردن میان حرم
به این بینوا گوی و میدان بده
مرا چون شهیدان بخر یا حسین
به قلب من خسته ایمان بده
*
بده بادهای بر دلی مستجیر
امیری حسین و نعم الامیر
*
شنیدم تو بودی و خیل سنان
تو بر خاک و گردت صف دشمنان
تو بر خاک و از خیمهگه میرسید
هیاهوی و افغان و اشک زنان
تو چون ماه و اعضاء و اجزاء تو
به گرد تنت همچنان اختران
زمین لرزه شد باد و طوفان وزید
تو گویی زمین آمده آسمان
و افغان و واویل و افسوس و درد
از آندم که شد شمر بی دین عیان
ندیده فلک مثل آن لحظهات
که بودی چو خورشید روی سنان
*
الا روی نی دین حق را سفیر
امیری حسین و نعم الامیر
عقیق درخشان لبهای تو...