راه آخر
چهارشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲ ب.ظ
«ر» دو سال از من کوچکتر است آرام و ملیح. زل میزند در چشمهایم و خیلی جدی با لبخندی خاص می گوید: «ما از شما خیلی چیزها یاد گرفتیم.همه جوره»!
«س» نه سال از من کوچکتر است دختری شاداب و جوان که با شیطنت خاصی میخندد و میگوید: «دلم براتون تنگ میشه»
«ف» چهار سال از من کوچکتر است و خیلی کم حرف میزند. همینکه از جایش بلند میشود مِنومِن کنان و با حیایی خاص میگوید: «تو این کلاس به من خیلی خوش میگذره. ممنونم»
«ص» دو سال از من بزرگتر است و یک دختر ده ماهه دارد و مدام از خنده ریسه میرود و حرف «ف» را تایید میکند: «من دو سال بود خونه نشین شده بودم کلاس شما خیلی برام خوب بود»
«س»، «م»، «ر»، «ز» یکی بعد از دیگری شروع میکنند بابت یاددادن آنچه یادنگرفته اند تشکر کنند!
اما من سریع بند و بساطم را جمع میکنم و از کلاس خارج میشوم تا مثل همیشه اشک شوقم پشت لبخند پهنم پنهان بماند.
عاشق کلاسهای خیاطیَم هستم. کلاسی که همهیمان بدون مانتو و روسری و چادر عین هم هستیم. کلاسی که هیچکس اعتقاداتش را فریاد نمیزند. کلاسی که ساپورتپوش و بسیجی کنار هم مینشینند، با هم میخندند، به هم یاد میدهند، از هم یاد میگیرند و دوست میشوند.
دریغ از دو جمله فرهنگی-اعتقادی که از زبان من شنیده باشند. گاهی فکر میکنم میشد راهی برای تأثیرگذاری بیشتر پیدا کرد و گاهی فکر میکنم از این بهتر راهی نمیشد!
«س» نه سال از من کوچکتر است دختری شاداب و جوان که با شیطنت خاصی میخندد و میگوید: «دلم براتون تنگ میشه»
«ف» چهار سال از من کوچکتر است و خیلی کم حرف میزند. همینکه از جایش بلند میشود مِنومِن کنان و با حیایی خاص میگوید: «تو این کلاس به من خیلی خوش میگذره. ممنونم»
«ص» دو سال از من بزرگتر است و یک دختر ده ماهه دارد و مدام از خنده ریسه میرود و حرف «ف» را تایید میکند: «من دو سال بود خونه نشین شده بودم کلاس شما خیلی برام خوب بود»
«س»، «م»، «ر»، «ز» یکی بعد از دیگری شروع میکنند بابت یاددادن آنچه یادنگرفته اند تشکر کنند!
اما من سریع بند و بساطم را جمع میکنم و از کلاس خارج میشوم تا مثل همیشه اشک شوقم پشت لبخند پهنم پنهان بماند.
عاشق کلاسهای خیاطیَم هستم. کلاسی که همهیمان بدون مانتو و روسری و چادر عین هم هستیم. کلاسی که هیچکس اعتقاداتش را فریاد نمیزند. کلاسی که ساپورتپوش و بسیجی کنار هم مینشینند، با هم میخندند، به هم یاد میدهند، از هم یاد میگیرند و دوست میشوند.
دریغ از دو جمله فرهنگی-اعتقادی که از زبان من شنیده باشند. گاهی فکر میکنم میشد راهی برای تأثیرگذاری بیشتر پیدا کرد و گاهی فکر میکنم از این بهتر راهی نمیشد!
۹۴/۰۷/۱۵