عیدی از توی صندوقچه
پیش نویس: دوست داشتم به عنوان عیدی پستی بنویسم که حالم را (و حالتان را) خوب کند اما نشد. این مطلب تقریبا یک سال پیش در استفاضه سابق منتشر شده بود. دوباره منتشرش میکنم شاید حال و هوای استفاضه یمان بهتر شود.
برادر کوچکم تیپ خاصی دارد. شبیه به پسرهای این دوره زمانه لباس می پوشد و کمی هم موهایش را بلند نگه می دارد. از شما چه پنهان خواهرش را هم به مثابه گشت ارشاد شخصی همراه َش میبیند و مانند تمام گشت ارشادهای عمومی خیابان ها توجهی به اوامر و نواهی گشت ارشاد شخصی خصوصی ش ندارد و به خوبی هم میتواند با توسل به لطایف الحیل نسبی گرایانه انچنان انگشت قدرت بر نقطه ضعف مامور ارشادش بگذارد که زبان به تذکر لسانی هم باز نکند!
همین برادر کوچکم، که فقط یکی دوسال کوچکتر از خواهرش است و تصور نکنید که پسر بچه ای بیش نیست، از قضا به شدت عاشق ائمه و به خصوص مولا علی و سید الشهدا (علیه السلام) است. آنقدر که اگر گاهی فراموش کنم بعد از بیرون آمدنش از حمام برایش طلب عافیت نمایم و بلند بلند از خداوند منان برایش زیارت کربلا بخواهم، شاکی میشود و آنقدر بِرّو بِر نگاهم میکند تا تسلیم شوم و عاقبت آنچه میخواهد بر زبان بیاورم. بنده خدا تصور میکند خواهرش مستجاب الدعوه است! خلاصه، وقتی همان جملات تکراری را برایش تکرار میکنم، به همین اندک رضایت میدهد و هر بار لبخندی گوشه لبش مینشیند و بلکل فراموش میکند خدمت نرفته نمیتواند خدمت آقا برسد و انگار در لحظه طی طریق کرده باشد سری تکان میدهد و میرود سراغ کارش.
راستش را بخواهید به روی خودم نمی آورم اما گاهی فکرمیکنم وضع او از من و ما بهتر است.
سرهنگ راهنمایی و رانندگی شهرک آزمایش قصد داشته او را به خاطر پوشش نامناسبش در آزمون رانندگی رد کند. اما نمیتواند. او با افتخار به آقایش و بدون تردید در دو جمله سرهنگ را خلع سلاح کرده است:
- سیدی پسر؟! این چه قیافه ایه برا خودت درست کردی؟!
-اتاقش عوض شده سرهنگ. موتورش همونه!
- پیاده شو قبولی.
و البته این هم از اون پستهایی بود که یادم میومد
و هر دو تاش هم پستهای خیلی خوبی بودن
ممنون
+همون دعای پارسال فکر کنم خوب باشه! ان شاءالله هم برادرتون و هم خودتون بزودی کربلا
++ خدا رو شکر هنوز حافظه ام کار میکنه!