کاش قدیم ها بود. خیلی خیلی قبل. همان موقع که مردم با اسب و شتر و پای پیاده به مکه میرفتند. همان موقع که حج رفتن آرزویی دست نیافتنی بود و هر که قصد سفر میکرد همان ابتدا، همان در خانه، در همان مبدا اشهداش را میگفت.
کاش قدیمترها بود. خیلی خیلی قبل. آن موقع هم آدمها می رفتند و دیگر بازنمیگشتند. تشنگی و گرسنگی، حمله حیوانات وحشی و راهزنها، بیماریهای مختلف، سختی راه و کهولت سن و... یکی درمیان همه را میکشت اما فقط میشنیدی با افتخار میگویند :«فلانی رفت حج و برنگشت» دیگر کسی نمی پرسید چه شد؟ یا بعد از مدتی دیگر کسی یادش نمیماند که چرا فلانی کشته شد؟ قدیمها بین رفتن و مردن فاصلهای نبود.
اما الان بین «رفت» و «برنگشت» یک دنیا درد وجود دارد. فیلمها و صداها و خبرها و طنزها و گریهها و دادها و آهها و چشمها و اشکها... کاش بین «رفتند» و «برنگشتند» فاصلهای نبود.
کاش قدیمترها بود. خیلی خیلی قبل. آن موقع هم آدمها می رفتند و دیگر بازنمیگشتند. تشنگی و گرسنگی، حمله حیوانات وحشی و راهزنها، بیماریهای مختلف، سختی راه و کهولت سن و... یکی درمیان همه را میکشت اما فقط میشنیدی با افتخار میگویند :«فلانی رفت حج و برنگشت» دیگر کسی نمی پرسید چه شد؟ یا بعد از مدتی دیگر کسی یادش نمیماند که چرا فلانی کشته شد؟ قدیمها بین رفتن و مردن فاصلهای نبود.
اما الان بین «رفت» و «برنگشت» یک دنیا درد وجود دارد. فیلمها و صداها و خبرها و طنزها و گریهها و دادها و آهها و چشمها و اشکها... کاش بین «رفتند» و «برنگشتند» فاصلهای نبود.