استفاضه

سلام :)

استفاضه

سلام :)

استفاضه یعنی طلب خیر کردن، یعنی عطا خواستن
و دنیا محل استفاضه است نه استفاده (حتی دنیای مجازی)


* اَللَّهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالَّتى هِىَ اَحْمَدُ عاقِبَةً *


میخواهم باز هم تلاش کنم جوری بنویسم که نوشته هایم حالم را (و حالتان را ) خوب کند :))

*******************************


نوشتن زیستن دوباره ی لحظات زندگی است.
لحظه نوشتن لحظه عمیقتر زیستن لحظه لحظه های زندگی است.

۳ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است


مادرم، پدرم و برادرم رفته‌ بودند بنگاه معاملات ملکی که صاحبش صاحب باغ گردویی هم هست. رفته‌اند چک‌وچانه بزنند اما وقتی برمی‌گردند یک کیسه گردوی تازه با پوست سبز دست برادرم است و یک گردوی تازه پوست کنده پیچیده لای دستمال کاغذی دست مادرم!
و آن گردوی سفیدپوش دست مادرم می‌ارزد به تمام گردو‌ها و باغ‌ گردوهای عالم.... مادرم یواشکی گردویی از سهمش را می‌پیچد بیاورد برای دخترش که بنگاه‌دار متوجه می شود و اشاره‌ای به پسرش می‌کند و نتیجه می‌شود کیسه‌‌ای گردوی تازه.
 راست می‌گویند بچه‌ها بخشی از وجود مادرهایشان هستند. این را مادرها میفهمند و بچه ها نه.

مادرهایمان هم بخشی از وجود ما هستند. حواسمان به این بخش وجودمان باشد. بیشتر.




+همین که همگی داشته‌اند پوست گردوهایشان را می‌کندند آقای بنگاه‌دار آهسته به برادرم می‌گوید: «اگر حاج آقا یه گردو پوست بکنه بده دست حاچ خانوم یعنی دوستش داره» و همین که برادرم خنده‌اش می‌گیرد پدرم بلند می‌شود و گردوی پوست کنده‌ای را می‌گذارد کف دست مادرم!  :)

++می بینید خوشبختی لابه لای همه مشکلات ریز و درشت چجور خودش را نشان می دهد؟ خدایا شکرت.

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۱۹ شهریور ۹۴ ، ۲۳:۳۵
مریم ثالث

من هرگز او را ندیده‌ام. سالها پیش هم‌اتاقی حج تمتع مادرم بوده و مادرم هم دیگر او را ندیده است. زنی چهل و پنج ساله است که دو پسر نوجوان ده و شانزده ساله دارد، شوهرش رهایش کرده و رفته و او با خانواده پدریش اطراف تهران زندگی می‌کنند. ارتباطات او و مادرم تا قبل از تلگرام‌دار شدن من محدود می‌شد به پیامکی که از او دریافت می‌کردم و من را حواله می‌داد به رساندن سلام و بوسیدن روی مادرم از سوی او. و خیلی کمتر از آن گپ و گفتهای تلفنی. حالا چند صباحی است که به ناچار به تلگرام پیوسته‌ام و او من را سهل الوصول یافته است!

اما من از آدمهایی که مدام قربان صدقه‌ آدم می‌روند و تا کسی را می‌بینند مدام آه و ناله می‌کنند بدم می‌آید و او مصداق بارز چنین آدمی است. حالم به هم می‌خورد وقتی از نداریش حرف می‌زند و بلافاصله عکس‌های آرایش شده‌ی آتلیه رفته‌اش را برایم می‌فرستد! و بدتر از آن حالم به هم می‌خورد از عکسهای مزخرفی که می‌فرستد! عکس‌های مثبت هجده سالی که فقط به حرمت دوستی‌اش با مادرم به جمله ساده‌ی «لطفا دیگر از این عکس‌ها برای من نفرستید» ختم شدند و بی اعتنایی و دیر جواب دادن و نه چیز دیگری!
 هر بار که online می‌شدم شروع می‌کرد به حرفهای بی خودی و قربان صدقه رفتن و آه و ناله کردن از بی‌کسی و باز لجبازی در فرستادن عکس‌های مزخرف آنهم لابه‌لای عکس‌های مذهبی و سلام وصلوات‌ها! و اینطور بود از آن به بعد شدم last seen recently.

و این دقیقاً همان کاری است که شوهرش کرده است. راستش را بخواهید من هم جای او بودم فرار می‌کردم از دست این زن!
  مطمئن هستم مردها هم حالشان به هم می‌‌خورد از دست زنهایی که زیاد حرف بزنند و مدام قربان صدقه یشان بروند و آه و ناله کنند.

۱۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ شهریور ۹۴ ، ۱۱:۲۷
مریم ثالث