بعضی از لحظات زندگی ام را دوبار زیسته ام. یکی آنگاه که آنها را زیسته ام و دیگر، آنگاه که آنها را نوشته ام.
به یقین، آنها را هنگام نوشتن عمیقتر زیسته ام.
[یادداشت ها/شارل بودلر/ به نقل از صدرالمتوهمین]
بعضی از لحظات زندگی ام را دوبار زیسته ام. یکی آنگاه که آنها را زیسته ام و دیگر، آنگاه که آنها را نوشته ام.
به یقین، آنها را هنگام نوشتن عمیقتر زیسته ام.
[یادداشت ها/شارل بودلر/ به نقل از صدرالمتوهمین]
مادرم یک ماهی بود به گرمی هوا و ضخیم بودن مانتوهایش اشاره میکرد. به رویم نمیآوردم. دو هفتهای هم بود که یک پارچه نخی خنک از بغچههایش درآورده بود و گذاشته بود کنار چرخ خیاطی. باز هم به رویم نمیآوردم. این اواخر هم چندباری به شوخی گفته بود «آخر یه مانتو برای من ندوختی». و باز هم به رویم نمیآوردم و میگفتم میدوزم و نمیدوختم. فکر میکردم وقت ندارم اما ساعتها میچرخیدم در این دنیای مجازی.
سه ساعت هم نشد. یکی از الگوهای خودم را انداختم روی پارچه و سادهترین مدل ممکن مانتو را با سجاف سادهی بدون برش و لایی چسب برایش دوختم. کاری که اگر قرار بود برای خودم انجام دهم سه روز طول میکشید را برای او سه ساعته انجام دادم.
مادرم از در که میآید، مانتویش را نشانش میدهم و میخواهم پروَ ش کند. هنوز مانتو را نپوشیده همین که نوک انگشتانش داخل آستین می شود شروع میکند به تعریف و تمجید و تحسین و تشکر کردن! میخندم و میگویم هنوز که تن نکردهای! و او میخندد.
وقتی تنش میکند میبینم که به معنای واقعی کلمه مانتو را سرهمبندی کردهام اما او که خودش هم خیاطی بلد است اصلا به رویش نمیآورد و همچنان درحال تعریف کردن است آنقدر که از شرمندگی آبم میکند. همیشه همینطور است. هروقت مانتویی برایش میدوزم این جمله را می شنوم که «این بهترین مانتوییه که تا حالا برام دوختی». درصورتی که خودم و خودش خوب میدانیم که اینطور نیست.
+دخترهایتان را در همه حال تایید کنید -مخصوصا وقتی که خودشان میفهمند کارشان را درست انجام ندادهاند.
++دختر ندارین؟! خب دیگه مشکل خودتونه! :))
+++راستی چرا اینجا از خیاطی چیزی نمی نویسم؟ چه میشود اگر دیگران بفهمند کسی که فلسفه خوانده و کار فرهنگی میکند خیاطی حرفه ای هم بلد است و یاد میدهد؟! میشود شمایی که نمیدانستید بنویسید الان که این موضوع را فهمیدید تصورتان از نویسنده استفاضه چه تغییری کرد؟