استفاضه

سلام :)

استفاضه

سلام :)

استفاضه یعنی طلب خیر کردن، یعنی عطا خواستن
و دنیا محل استفاضه است نه استفاده (حتی دنیای مجازی)


* اَللَّهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالَّتى هِىَ اَحْمَدُ عاقِبَةً *


میخواهم باز هم تلاش کنم جوری بنویسم که نوشته هایم حالم را (و حالتان را ) خوب کند :))

*******************************


نوشتن زیستن دوباره ی لحظات زندگی است.
لحظه نوشتن لحظه عمیقتر زیستن لحظه لحظه های زندگی است.

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اربعین» ثبت شده است

1. گفتم: «بدون تو نمی‌تونم برم». گفتی: «پس عاشق نیستی». سکوت کردم. عشق برایم واژه غریبی است و از آن غریب‌تر تنهایی است، عاشقِ بی‌همراه است. نه. قرارمان این نبود. همیشه در این عاشقی من "ما" بودم نه "من"! ما هر دو عاشق بودیم نه من. قرارمان دوتایی بود. با هم دعا کردیم و برای هم. حالا من...تنها...بدون رفیق...

2. پای اتوبوس آمد بدرقه ام. تا چشمانم به خودشان بجنبند، خداحافظی کرد و رفت و نگذاشت هوایشان بارانی شود. صداها که خوابید و بچه‌ها که آرام گرفتند درد نبودنت شروع شد. همانجا که کناردستیم بالشتک بادیش را باد کرد و گذاشت دور گردنش و خوابید. یک خواب طولانی. آنجا بود که جای خالی سرت روی شانه‌‌ام سنگینی کرد. نبودی که سرت را بگذاری روی شانه‌ام و من سرم را بگذارم روی سرت و آنقدر پچ پچ کنیم که خوابمان ببرد.


3. کاروان همان بود و آدم‌ها و قانون‌هایشان همان. تأکید کردند کسی تنها حرکت نکند. قصد تخطی نداشتم اما نشد. قدم‌هایم به دنبال قدم‌های «میم» و «حا» نمی‌رفت. پارسال فقط دو ساعت جدا شدیم. یادت هست؟ چقدر ترسیده بودم از تنهایی خودم و از تنهایی تو. و امسال نه ترسی بود نه اضطرابی. حتی تلاشی بر دو تا شدن نمی‌کردم... و روز آخر سادات جای قدم‌های تو را پرکرد. در مخیله‌ام هم نمی‌‌گنجید او همراهم شود، یا بهتر بگویم، من همراه او شوم. بعدها فهمیدم هر قدمش را به نیت یک شهید برداشته است و راستش را بخواهی امیدم به قدم‌های روزهای آخر این سفر است و آن قدم‌هایی که لابه‌لای قدم‌های او پیچیدند. همان قدم هایی که من اختیاری در انتخابشان نداشتم.

4. یادت می‌آید صبح روز دوم پیاده روی، همان موقع که نگذاشتند به «میم» و «حا» برسم برایت نوشتم: «نمیدونم  چه حکمتی داره! امسال قسمت شده تنها حرکت کنم»
و تو مثل همیشه آرام و صبور برایم نوشتی: «از تنهایی با خدا استفاده کن...مسیر پیاده‌روی حکم مسیر زندگی رو داره. گاهی از اینکه تنهایی و هم‌زبون نداری خسته میشی. گاهی از اینکه آدم‌ها رو جفت جفت می‌بینی غمگین می‌شی...گاهی از اینکه نکنه تنهایی برات تو جمعیت اتفاقی بیافته نگران میشی... اما با همه این ناراحتی‌ها اونقدر هدفت برات مهمه که بدون همسفر هم خسته نمی‌شی و پاهات سست نمیشه».

راست گفتی رفیق، مسیر پیاده‌روی حکم مسیر زندگی رو داره.

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۷
مریم ثالث

یک شب مانده به پایان ثبت نام پیاده روی اربعین اذن مادر می‌گیرم و فردایش در کمتر از بیست دقیقه ثبت نام می‌کنم. آنقدر عجله دارم که همه خانه‌های غیرستاره‌دار فرم ثبت نام را خالی می‌گذارم و در کمال ناباوری قبض ثبت نام را می‌گیرم دستم و خداخدا می‌کنم که تقّی به توقّی نخورد و جدی جدی رفتنی شوم.
حالا دو روز است که پچ پچ می‌کنند؛ که خطرناک است؛ که خانمها نروند؛ که فلان؛ که بهمان؛...
و درست زمانی که باز مرددم که چه کنم، زنگ تلفن همراهم بلند می‌شود و خانمی آن طرف خط خطابم می‌کند که «خانم ثانی! شما به عنوان خادم انتخاب شده‌اید»!
فرم ثبت نام جلوی چشمانم ظاهر می‌شود. کدام سابقه؟! من نه حرفی از شغلم زده‌ام و نه پیشنهادی داده‌ام و نه ابراز تمایلی برای همکاری کرده ام! تمام تکست‌باکس‌ها را خالی گذاشته‌ام جز سال تولد و تعداد تشرف!

حتما بهانه‌‌یشان همین است که دیگر بهانه‌‌ای نماندَم!

حدود پنجاه نفر انتخاب شده‌اند برای گروهی چهارصد و پنجاه نفره. بیشتر از نیمی از جمعیت خانم هستند با این حال ساعت جلسه را شش تا هشت شب گذاشته‌‌اند! شرط می‌کنم که تا هفت بیشتر نمی‌مانم و میپذیرند. گروه‌بندی می‌کنند و ما می‌رویم در گروه فرهنگی‌کار. مسئولین بسیج و فرهنگی و فلان کانون و ... نشسته‌‌اند دور هم و پیشنهادات مثلاً فرهنگی می‌دهند که به زعم خودشان روی افراد تاثیر بگذارند! ساعت هفت و نیم‌ شده و فرصت به من نرسیده است هنوز!
لابه‌لای حرف‌شان می‌پرم و پیشنهاد می‌دهم این بحث‌ها را موکول کنند به گروهی تلگرامی «لزومی به حضور فیزیکی نیست». اما مسئول گروه امتناع می‌کند و بعد از یکی دوبار اصرار من و یکی دو نفر دیگر، با نگاهی از بالا به پایین با ادبیاتی سرکوفت‌وار طعنه می‌زند یا نهی از منکرمان می‌کند که «آنچه عمومیت دارد الزاماً موجه نیست» و این یعنی که ای اُف بر شما که از نمودات شیطانی تکنولوژی استفاده می‌کنید. ای غرب‌زدگان فلک زده، ای بیچارگان مدرنیستم! و ای...
بگذریم. چشمانم از تعجب گرد شده است. ما خودمان انتهای آنتی تکنولوژی هستیم! اما چطور ممکن است کسی هنوز به قدرت تکنولوژی و فضای مجازی پی نبرده باشد و ادعای کار فرهنگی کند؟!
چند دقیقه‌ای سعه صدر خویش را حفظ می‌کنم و دوباره تذکر می‌دهم که ساعت نزدیک هشت شب است و دیگر باید بروم. همین که می‌گویم دیر وقت است همان مسئول مذکور باز تذکرم می‌دهد که «کار فرهنگی است دیگر چند روزی باید وقت بگذارید و از استراحت‌تان بگذرید». این را که می‌گوید کیفم را می‌زنم زیر بغلم و «خداحافظ شما».
کار فرهنگیی که خودش نماد بی‌فرهنگی باشد ارزشی ندارد.



+ خلاصه یا خادمی قسمت ما نبود یا خدا رحم کرد به جماعت :)


۹ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ آبان ۹۴ ، ۰۱:۱۹
مریم ثالث