استفاضه

سلام :)

استفاضه

سلام :)

استفاضه یعنی طلب خیر کردن، یعنی عطا خواستن
و دنیا محل استفاضه است نه استفاده (حتی دنیای مجازی)


* اَللَّهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالَّتى هِىَ اَحْمَدُ عاقِبَةً *


میخواهم باز هم تلاش کنم جوری بنویسم که نوشته هایم حالم را (و حالتان را ) خوب کند :))

*******************************


نوشتن زیستن دوباره ی لحظات زندگی است.
لحظه نوشتن لحظه عمیقتر زیستن لحظه لحظه های زندگی است.

۸ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

محل کار جدیدم یک ساعت به خانه‌یمان نزدیک‌تر از محل کار قبلی است. رفت و برگشت می‌شود دو ساعت. و این یعنی دو ساعت صرفه‌جویی در وقت، و یعنی دو ساعت دود و ماشین و ترافیک کمتر و به قول برادرم یعنی «خدا چه برات ساخته!»

اما این محل کار جدید هنوز به اندازه کافی تجهیز نشده و باید در صورت تمایل به حضور در آنجا لپ تاپم را با خود ببرم. حساب‌وکتاب که می‌کنم ارزشش را دارد لپ‌تاپ سنگین سه کیلویی‌ام را نیم ساعت حمل کنم تا آن دو ساعت را خانه بمانم. این لپ‌تاپ را که حمل آن یادآور روزهای مشقت‌بار حمل فیزیک هالیدی در دوران جوانی است از قضا همین برادرم خریده است و نمی‌دانم چرا باورش نمی‌شود اینچ‌های بیشتر یک مانتیور الزاماً به معنای دوست داشتن بیشتر آدم‌ها نیست!
خلاصه امروز صبح عزم محل کار جدیدمان را کردیم و به دلیل همان عدم تجهیز فوق‌الذکر لپ‌تاپ را گذاشتیم یک طرف کیف، و شنلی پشمی و یک بطری کوچک آب و یک عدد سیب سفید قلمبه را به سختی چپاندیم آن سوی دیگر و داشتیم از خانه می‌آمدیم بیرون که یادمان افتاد احتمالا تا ساعت دو خبری از ناهار نیست. کیف بزرگ لپ‌تاپ را که اکنون تبدیل به یک ساک کوچک مسافرتی شده است می‌گذارم دم در خانه و می‌روم به سوی آشپزخانه تا بیسکوییتی کیکی چیزی پیدا کنم. همین که دستم را می‌برم به سمت کابینت بالایی ناگهان از چادر عربی اورجینال عزیزم صدایی برمی‌‌آید که «چکار میکنی؟! مواظـــ» و قبل از آنکه جمله‌اش تمام شود و بتوانم عکس العملی به اعتراضش نشان دهم بلافاصله ادامه می‌دهد که «قیژژژژژژ»!
همزمان که به دنبال عمق فاجعه لابه‌لای چادرم می‌گردم در پی یافتن حکمت این فاجعه‌ام؛ نکند قرار است تصادف کنم یا بمیرم یا با کسی دعوایم شود! بعد شروع می‌کنم به حساب کردن روزهای باقی‌مانده تا اربعین سال بعد و غصه می‌‌خورم کاش امسال جفتی برایش خریده بودم و کو تا کربلایی دیگر و چادر عربیی دیگر و ... در همین تلاش و تکاپوی ذهنی و فیزیکی، گوشی تلفن همراهم زنگ می‌خورد و آقایی از آن سوی خط می‌گوید محل جدید کارم کسی نیست. و این یعنی باید برم محل کار سابقم. چادرم هم فقط درزش شکافته و سه دقیقه بیشتر کارش نیست. اما این سه دقیقه تأخیر ارزشش را داشت که کیف به این سنگینی را تمام روز بیهوده حمل نکنم. آن کیف بزرگ سنگین را با لپ‌تاپ هفده اینچیش می‌گذارم و کیف دوشی کوچکم را با یک فلش دو اینچی‌ برمی‌دارم و می‌روم سرکار .‌ این هم حکمتش.

برادرم راست می‌گوید خدا چه برامون ساخته! :))

۱۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ دی ۹۴ ، ۰۰:۱۳
مریم ثالث

امشب از آن شب‌هایی بود که حسابی از دستش ناراحت شدم. وقتی حالم را می‌گیرد و نمی‌فهمم چرا حالم را گرفته بیشتر ناراحت می شوم.

خوش به حالتان که مرد هستید. زن یعنی بهره کمتر از اختیار. زن یعنی انتخاب شدن نه انتخاب کردن. ناراحتم که نمی‌فهمم. آیا ذات زنانگی یعنی همین؟ یعنی عقلت نرسد و انتخاب کنی؟ یعنی عاشق شوی و انتخاب کنی؟ یعنی چشمانت را ببندی و نبینی و انتخاب کنی؟ یعنی...

نمیدانم. شاید این ماییم که خلاف جهت حرکت می‌کنیم و درد می‌کشیم.


چند دقیقه به پایان زمان تمدید شده آزمون دکتری مانده و تصمیم می‌گیرم حتی شده به بهانه یک خوب شدن موقت حالم ثبت نام کنم. پنجاه هزار تومانم را دور می‌ریزم و بدون خواندن دفترچه، کارت اعتباری می‌خرم و شروع میکنم به پرکردن گزینه هایی که سالهاست تکراری شده ایم برای هم! نام همان نام و شهر همان شهر و من همان من. هیچ چیز تکان نخورده. هیچ پیشرفتی در کار نیست. این مریم همان مریم ثبت نام کنکورهای قبل است. حتی عکسی که بار میکنم پسرفت هم کرده است کم ِکم شش سال از من جوانتر است. مریمی که شش سال پیش تصوری از سی سالگی نداشت و امروز به راحتی چهل سالگی و پنجاه سالگی و حتی هشتاد سالگیش را هم تصور می‌کند. تصور از بودنش را می‌گویم نه تصور از چگونه بودن را. سن که زیاد می‌شود تصور از هستی و نیستی پررنگ می‌شود اما تصور از چیستی همچنان مبهم است و مسلم است تا تصور از هستی نباشد چیستی موضوعیت ندارد. همینِ کودکی است که کودکی را زیبا می‌کند......


گزینه‌ها یکی یکی پر می‌شوند و تیک می‌خورند و من مدام تاسف می‌خورم به حال خودم از این یکنواختی و بیهودگی و آسودگی تا می‌رسم به انتخاب دین. در کسری از ثانیه در همان فاصله کوتاه میان حرکت هماهنگ و از قضا اینبار متحدِ دست و چشم، صدایی ارام و خوشحال میگوید «الحمدلله که اسلام» و کلیک می‌کنم.

و چه شیرین است الحمدلله ی که انگار تمام تفاوت من ِ امسال و من ِ تمام کنکورهای قبل  است و الحمدلله ی که انگار تردیدی در ادایش و توجیهی برای بیانش و حتی نیازی برای طلبش نبود.


اصلا میدانید؟ بدا به حالتان که زن نیستید. زن یعنی بهره کمتر از اختیار، یعنی سپردن اختیار به صاحب همان آغوشی که تو را نرم و نازک آفرید و ...........محکم بغل کرد. :)

۱۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ دی ۹۴ ، ۰۱:۵۴
مریم ثالث