باید کاری کرد؛ یک نفر یک نفر یک نفر!
يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۰۴:۱۴ ق.ظ
نتیجه انتخابات اخیر را که اعلام کردند بارها از خودم پرسیدم چه شد که اینطور شد؟ نه فقط من، همه همین را پرسیدند. حالا باید به خودمان نگاه کنیم و از خودمان بپرسیم چه کردهایم که چنین شده است. یا شاید بهتر است بپرسیم چه نکردهایم که چنین شده است!؟ دوستی میگفت بس که ما بد اخلاقیم. دیدم بی راه نمیگوید. دور از جان شما خودم را میگویم، یک مشت آدم از خود راضی مدعی خودبرتربین هستیم که یکی به دو تا با طرف مخالف دعوایمان می شود و توان شنیدن حرف غیر را نداریم و هنر جذب هم که الحمدلله نیازی نیست! در بهترین حالت اگر دعوایمان نشود هم با طرف قطع رابطه میکنیم و برو که دیگر رویت را نبینم! دیدار به قیامت! به همین سادگی خودمان را خلاص میکنیم. تا اینجا به ظاهر اتفاقی نیافتاده است. اما انتخابات اخیر باز هم نشان داد که قطره قطره دریا میشود. اگر حواسمان نباشد یا این دریا انقدر آهسته بالا میآید و آبادیمان زیر آب میرود، یا سیل میشود و خانهیمان را خراب میکند! پس نمیتوانیم این یک نفر یک نفر یک نفرها که از اطرافمان پَر میدهیم را نادیده بگیریم.
نتیجه انتخابات اخیر را که اعلام کردند یاد آن نوجوانهای پانزده ساله و شانزده ساله و هفده ساله فامیل افتادم. از خودم پرسیدم همان کودکان دیروز که مریم جون مریم جون از دهانشان نمیافتاد و ساعتها با هم بازی میکردیم و میخندیدم اگر همانها امروز میتوانستند رای دهند رایشان چه بود؟ و سوال جدیتر اینکه همین نوجوانان امروز که چند سالیست ازشان دور شدهام و به بهانه اینکه دیگر درکشان نمیکنم همکلامشان نمیشوم، فردا که میتوانند رای دهند رای شان چه خواهد بود؟ هر چه فکر میکنم میبینم که مطمئناً نظرشان کمترین شباهتی به رای من نخواهد داشت. ادعا نمیکنم رأی من درست بوده و ما بر حق هستیم و ... من از سیاست چیزی نمیفهمم اما می فهمم که اگر کاری نکنیم انقلاب و همه آنچه به ما داده است را از دست میدهیم. میفهمم یعنی چه که امام موسی صدر میگوید «این کاروان راه خودش را می رود چه ما سربازش باشیم چه نباشیم» میفهمم که اگر حواسمان نباشد نه تنها نشان لیاقت و سربازی این کاروان را از ما میگیرند بلکه از کاروان هم پرتمان میکنند بیرون. میفهمم که اگر کاری نکنیم بزن و برقصهای آخرین شبهای سال کهنه در خیابان شانزهلیزه میتواند خوراک هر کوی و برزن و هر روز و شبمان شود میفهمم اگر کاری نکنیم بیبندوباریهای یواشکی کوچههای تنگ و خانههای ننگ امروز میشود افتخارات علنی فردا و... میفهمم که اگر کاری نکنیم تمام میشویم. میفهمم که دیگر باید کاری بکنیم حتی شده یک نفر یک نفر یک نفر.
امشب مهمان داشتیم. خانواده یکی از همین نوجوانها. دیر آمدند. به وضوح مشخص است که زن و شوهر دعوا کردهاند. «سین» فقط هفده سال دارد. تا مینشیند روی مبل موبایلش را در میآورد و مشغول میشود. شلوار لگ پوشیده و شال آزادی روی سرش انداخته و حرفی نمیزند. همیشه همینطور است. انگار یک دنیا فاصله است بین ما، بین من و او. رابطه خوبی با خانواده و به خصوص مادرش ندارد...
نتیجه انتخابات اخیر را که اعلام کردند یاد آن نوجوانهای پانزده ساله و شانزده ساله و هفده ساله فامیل افتادم. از خودم پرسیدم همان کودکان دیروز که مریم جون مریم جون از دهانشان نمیافتاد و ساعتها با هم بازی میکردیم و میخندیدم اگر همانها امروز میتوانستند رای دهند رایشان چه بود؟ و سوال جدیتر اینکه همین نوجوانان امروز که چند سالیست ازشان دور شدهام و به بهانه اینکه دیگر درکشان نمیکنم همکلامشان نمیشوم، فردا که میتوانند رای دهند رای شان چه خواهد بود؟ هر چه فکر میکنم میبینم که مطمئناً نظرشان کمترین شباهتی به رای من نخواهد داشت. ادعا نمیکنم رأی من درست بوده و ما بر حق هستیم و ... من از سیاست چیزی نمیفهمم اما می فهمم که اگر کاری نکنیم انقلاب و همه آنچه به ما داده است را از دست میدهیم. میفهمم یعنی چه که امام موسی صدر میگوید «این کاروان راه خودش را می رود چه ما سربازش باشیم چه نباشیم» میفهمم که اگر حواسمان نباشد نه تنها نشان لیاقت و سربازی این کاروان را از ما میگیرند بلکه از کاروان هم پرتمان میکنند بیرون. میفهمم که اگر کاری نکنیم بزن و برقصهای آخرین شبهای سال کهنه در خیابان شانزهلیزه میتواند خوراک هر کوی و برزن و هر روز و شبمان شود میفهمم اگر کاری نکنیم بیبندوباریهای یواشکی کوچههای تنگ و خانههای ننگ امروز میشود افتخارات علنی فردا و... میفهمم که اگر کاری نکنیم تمام میشویم. میفهمم که دیگر باید کاری بکنیم حتی شده یک نفر یک نفر یک نفر.
امشب مهمان داشتیم. خانواده یکی از همین نوجوانها. دیر آمدند. به وضوح مشخص است که زن و شوهر دعوا کردهاند. «سین» فقط هفده سال دارد. تا مینشیند روی مبل موبایلش را در میآورد و مشغول میشود. شلوار لگ پوشیده و شال آزادی روی سرش انداخته و حرفی نمیزند. همیشه همینطور است. انگار یک دنیا فاصله است بین ما، بین من و او. رابطه خوبی با خانواده و به خصوص مادرش ندارد...
پینوشت: دو تا پاراگراف اول قرار بود مقدمه ای باشد برای بعدش. اما مهمتر از بعدش شده! پس بعدش باشد برای بعد!
۹۵/۰۱/۰۸
البته سعی می کنم با تمام جوان ها و نوجوان های فامیل ارتباط برقرار کنم، اما مشکل این است که دیگر زیاد همدیگر را نمی بینیم. با سالی یک یا دوبار دیدن، نمی شود تفکرات طرف را تغییر داد.
سر انتخابات اخیر هم آنقدر سرم شلوغ بود که فقط رفتم رأی دادم... نه قبل انتخابات توی فضا بودم و نه بعدش...