استفاضه

سلام :)

استفاضه

سلام :)

استفاضه یعنی طلب خیر کردن، یعنی عطا خواستن
و دنیا محل استفاضه است نه استفاده (حتی دنیای مجازی)


* اَللَّهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالَّتى هِىَ اَحْمَدُ عاقِبَةً *


میخواهم باز هم تلاش کنم جوری بنویسم که نوشته هایم حالم را (و حالتان را ) خوب کند :))

*******************************


نوشتن زیستن دوباره ی لحظات زندگی است.
لحظه نوشتن لحظه عمیقتر زیستن لحظه لحظه های زندگی است.

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کربلا» ثبت شده است

به محل اسکانمان در نجف که رسیدیم بچه‌ها با ایما و اشاره دختر سفید روی نوجوانی را نشان هم می‌دادند و می‌گفتند دختر حاج قاسم است. گفتند با پدرش هوایی آمده‌اند و قرار است مسیر پیاده‌روی را همراه کاروان ما باشند. به پیکسل‌هایی که بهمان داده بودند دوباره نگاه کردم. عکس سردار قاسم سلیمانی در کنار عکس رهبری و آیت الله سیستانی روی بعضی از پیکسل‌ها بود. دوباره به دختر نوجوان نگاه کردم. «یعنی سردار قاسم سلیمانی از سوریه آمده و این دختر دختر اوست؟! چه دختر آرام و متین و متواضعی! نه! چنین چیزی چطور ممکن است؟!» پچ‌پچ‌ها را حمل بر شایعه کردم و گرفتم خوابیدم.
 فردا صبح وقتی همه جلو در حسینیه جمع شدیم تا به سمت کربلا حرکت کنیم، مردی با لباس چریکی و ریش‌های نسبتاً بلند را دیدم که ایستاده دم در. سادات اشاره کرد که حاج قاسم است. «خدای من! دیگر سادات که شایعه نمی‌کند». جدی‌جدی ترس برم می‌دارد. به حاج قاسم اشاره می‌کنم و در حالی که ترسیده ام با خنده در ِگوش ِسادات می‌گویم: «امکان ترور شدنمان زیاد شدا»! سادات نگاه عاقل‌اندر سفیهی می‌اندازدم که یعنی چی میگی بابا.

پیکس‌ سردار قاسم سلیمانی را بین پیکسل‌های پشت کوله‌ها پیدا می‌کنم و چندباری میان صورت او و تصویر او می‌روم و برمی‌گردم. چیزی نمی بینم جز ریشی بلند و کلاه لبه داری که تا بالای ابروها پایین کشیده شده است. «لابد ظاهرش را تغییر داده و ریش‌هایش را بلند کرده که شناسایی نشود!» برایم عجیب است که چرا همراهی سردار قاسم سلیمانی برای دیگران تا این اندازه عادی است و کسی نمی ترسد! و عجیب‌تر اینکه «حا» سعی می‌کند یواشکی عکس یادگاری هم بگیرد!
خلاصه چند ساعت حالتی میان خوف و رجا داشتیم و مدام با دیگران چک می‌کردیم که «حاج قاسم امری موهومی و تخیلی است یا واقعیت دارد» و با خودمان هم چک می‌کردیم که «دیگر رفتنی شدیم و حتما ترورمان می‌کنند و وای مادرمان را چه کنیم و...» تا اینکه جای شما خالی بعد از چند ساعت فهمیدیم ای دل غافل، "حاج قاسم" حاج آقای قاسمیان خودمان است نه سردار قاسم سلیمانی!

۱۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ دی ۹۴ ، ۰۲:۲۷
مریم ثالث

1. گفتم: «بدون تو نمی‌تونم برم». گفتی: «پس عاشق نیستی». سکوت کردم. عشق برایم واژه غریبی است و از آن غریب‌تر تنهایی است، عاشقِ بی‌همراه است. نه. قرارمان این نبود. همیشه در این عاشقی من "ما" بودم نه "من"! ما هر دو عاشق بودیم نه من. قرارمان دوتایی بود. با هم دعا کردیم و برای هم. حالا من...تنها...بدون رفیق...

2. پای اتوبوس آمد بدرقه ام. تا چشمانم به خودشان بجنبند، خداحافظی کرد و رفت و نگذاشت هوایشان بارانی شود. صداها که خوابید و بچه‌ها که آرام گرفتند درد نبودنت شروع شد. همانجا که کناردستیم بالشتک بادیش را باد کرد و گذاشت دور گردنش و خوابید. یک خواب طولانی. آنجا بود که جای خالی سرت روی شانه‌‌ام سنگینی کرد. نبودی که سرت را بگذاری روی شانه‌ام و من سرم را بگذارم روی سرت و آنقدر پچ پچ کنیم که خوابمان ببرد.


3. کاروان همان بود و آدم‌ها و قانون‌هایشان همان. تأکید کردند کسی تنها حرکت نکند. قصد تخطی نداشتم اما نشد. قدم‌هایم به دنبال قدم‌های «میم» و «حا» نمی‌رفت. پارسال فقط دو ساعت جدا شدیم. یادت هست؟ چقدر ترسیده بودم از تنهایی خودم و از تنهایی تو. و امسال نه ترسی بود نه اضطرابی. حتی تلاشی بر دو تا شدن نمی‌کردم... و روز آخر سادات جای قدم‌های تو را پرکرد. در مخیله‌ام هم نمی‌‌گنجید او همراهم شود، یا بهتر بگویم، من همراه او شوم. بعدها فهمیدم هر قدمش را به نیت یک شهید برداشته است و راستش را بخواهی امیدم به قدم‌های روزهای آخر این سفر است و آن قدم‌هایی که لابه‌لای قدم‌های او پیچیدند. همان قدم هایی که من اختیاری در انتخابشان نداشتم.

4. یادت می‌آید صبح روز دوم پیاده روی، همان موقع که نگذاشتند به «میم» و «حا» برسم برایت نوشتم: «نمیدونم  چه حکمتی داره! امسال قسمت شده تنها حرکت کنم»
و تو مثل همیشه آرام و صبور برایم نوشتی: «از تنهایی با خدا استفاده کن...مسیر پیاده‌روی حکم مسیر زندگی رو داره. گاهی از اینکه تنهایی و هم‌زبون نداری خسته میشی. گاهی از اینکه آدم‌ها رو جفت جفت می‌بینی غمگین می‌شی...گاهی از اینکه نکنه تنهایی برات تو جمعیت اتفاقی بیافته نگران میشی... اما با همه این ناراحتی‌ها اونقدر هدفت برات مهمه که بدون همسفر هم خسته نمی‌شی و پاهات سست نمیشه».

راست گفتی رفیق، مسیر پیاده‌روی حکم مسیر زندگی رو داره.

۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۷ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۷
مریم ثالث