استفاضه

سلام :)

استفاضه

سلام :)

استفاضه یعنی طلب خیر کردن، یعنی عطا خواستن
و دنیا محل استفاضه است نه استفاده (حتی دنیای مجازی)


* اَللَّهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالَّتى هِىَ اَحْمَدُ عاقِبَةً *


میخواهم باز هم تلاش کنم جوری بنویسم که نوشته هایم حالم را (و حالتان را ) خوب کند :))

*******************************


نوشتن زیستن دوباره ی لحظات زندگی است.
لحظه نوشتن لحظه عمیقتر زیستن لحظه لحظه های زندگی است.

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تاکسی نوشت» ثبت شده است

ساعت از هشت شب گذشته و خسته برای رفتن به خانه از سرکار سوار تاکسی می‌شوم. راننده پیرمردی درویش‌نماست با موهایی تماماً سفید و بلند و پُر. صدای موسیقی کلاسیک مجازش را هم زیاد کرده و در حال و هوای خودش فرو رفته است. گاهی آدم‌ها فقط کنار هم زندگی می‌کنند و هر کدام برای خودشان تنهایند. چند دقیقه بیشتر نمی‌گذرد که خانم محجبه میان‌سالِ خوش‌روی ِصندلی ِپشتی قصد ِپیاده شدن می‌کند. پول درشتی را می‌گذارد کف دست پیرمرد، و راننده به دنبال خُرد کردن باقی پول جیب‌هایش را می‌کاود. زن کمی معطل شده اما با خوش‌رویی تمام به پیرمرد می‌گوید: «یه وقت کم برندارین آقا؟» و بلند بلند برایش طلب خیر و برکت می‌کند. پیرمرد باقی پول زن را می‌دهد و حرکت می‌کند. همینطور که نگاهش به روبه‌روست نمی‌دانم از سر تعجب یا تحسین به تنها مسافرش می‌گوید: «همه میگن زیاد برنداری! این میگه کم برنداری!»
خسته بودم. می‌خواستم مثل بیشتر مواقع دربرابر حرف این راننده هم سکوت کنم و چیزی نگویم. اما نشد.  می‌خواستم کار زن راتحسین کنم و مثلاً بگویم «آدمها با آدمها فرق دارن» یا بگویم «آدم‌های خوب هنوز هم پیدا می‌شن» اما دیدم این حرفها نزدنشان بهتر از زدنشان است. پیرمرد ناراحت است. انگار از من شکایت می‌کند، از مسافرانش، از آدم... دیدم با این حرف‌ها غصه آدم از نبود آدم بیشتر می‌شود. به جایش گشتم دنبال جمله‌ای که هم زن را تحسین کند هم پیرمرد را خوشحال کند و هم آدم را تبرئه! گفتم «لابد میفهمن زحمتی که می‌کشین بیشتر از چیزی که میگیرین می‌ارزه»... انگار دنیا را به پیرمرد داده‌اند. رویش را نمی‌بینم اما صدای لبخند دلش را می‌شنوم... صدای ضبطش را کم ‌کرد.

۷ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۵۹
مریم ثالث

داستان از یک سکه صد تومانی شروع شد. پیرمرد راننده از مسافر آخر حلالیت طلبید برای نداشتن یک سکه صدتومانی و مسافر با خوشرویی تمام پذیرفت و پیاده شد. چند دقیقه بعد من یک سکه صد تومانی گذاشتم کف دست راننده و ...


-خانم کاش زودتر داده بودین میدادمش به اون خانم.
- الان متوجه شدم پول خرد دارم. بازم خوبه شما حلالیت خواستین. خیلی‌ از راننده‌ها که عین خیالشون نیست.


-حالا همش صد تومنه. اگر ندین فکر میکنن یه میلیاردشون رو خوردی!
-فرقی نمی‌‌کنه. مقدارش که مهم نیست.


– آره خانوم دزدی دزدیه دیگه فرق نداره.


پریده ام میان کلامش و او اکنون موضعش را تغییر داده:
-خانوم همه چیز خراب شده. فکر میکنین آمریکا برا چی حمله نمیکنه ولمون کردن به حال خودمون. این پسرها رو ببینین محرم شده زیر ابرو برمی‌دارن لباساشونو ببینین. سرشونو گِل می‌مالن میان برای دختر....


من همینطور به جلو خیره شده‌ام و نمی‌توانم حرفی بزنم. خودم را آماده میکنم که ارتباط پول حرام و فساد را تبیین کنم که با مثال تلخَ ش زبانم را بند می آورد:
- خانوم چرا راه دور بریم؟ همین پسر من ده بار ازدواج کرده هنوز مجرده! دخترهای بیوه ریختن تو خیابون کسی نمیره...


دیگر رگ‌های مغزم از حرف‌های او درحال پاره شدن است که می‌رسیم به انقلاب:
-ممنون آقا پیاده می‌شوم
-دخترم قدر خودتون رو بدونید. من چندبار در خدمت شما بودم دخترهایی مثل شما نایابن...


پیرمرد فقط ظاهر من را دیده است اما من آنقدر جا خورده‌‌ام که نه می‌توانم تشکر کنم و نه حتی در چشمانش نگاه کنم. درِ ماشینش را که می‌بندم هنوز دعاهایش ادامه دارد... کاش برمی‌گشتم و میگفتمَ‌ش چند دقیقه دیگر می‌رسم جایی که حداقل سیصد نفر از من خیلی بهتر آنجا هستند.

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ مهر ۹۴ ، ۲۲:۳۹
مریم ثالث