استفاضه

سلام :)

استفاضه

سلام :)

استفاضه یعنی طلب خیر کردن، یعنی عطا خواستن
و دنیا محل استفاضه است نه استفاده (حتی دنیای مجازی)


* اَللَّهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالَّتى هِىَ اَحْمَدُ عاقِبَةً *


میخواهم باز هم تلاش کنم جوری بنویسم که نوشته هایم حالم را (و حالتان را ) خوب کند :))

*******************************


نوشتن زیستن دوباره ی لحظات زندگی است.
لحظه نوشتن لحظه عمیقتر زیستن لحظه لحظه های زندگی است.

ترس می آید و میرود

پنجشنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۵۱ ق.ظ

پنج دقیقه مونده بود به هشت شب نمیدونم چی شد به راننده گفتم سر کوچه پایینی نگه داره، دقیقا جلو مسجد. گفتم بذار آخرین نماز مغرب سی و یک سالگی رو تو مسجد بخونم.

وسط پله های وضو خونه وایسادم. پیرزنی با مانتویی بلند و اپل دار و گشاد به سختی میومد بالا. شما یادتون نمیاد. این مانتوها اوایل دهه هفتاد مد بود. نکنه پیرزن آخرین مانتوش رو اون موقع خریده؟! 

پیرزن به من که میرسه معذرت خواهی میکنه فقط به خاطر چند ثانیه ای که وایسادم تا رد بشه :"ببخشید پیریه دیگه" 

به روش میخندم و ازش که رد میشم بلند میگم: " خواهش میکنم. اختیار دارین شما برکت ما هستین"

همین که شروع میکنم وضو گرفتن و گذر عمر رو تو آیینه صیقلی وضوخونه میبینم. یهو برق مسجد میره. دیگه چشم چشم رو نمیبینه، حتی آیینه رو... برق رفت، آیینه از کار افتاد، سن فراموش شد! 

بدوبدو از پله ها میرم بالا. خانمی داد میزنه :"کسی اون پایین هست؟" میگم بله و میرسم بالای پله ها. زن سن و سال داریه. در ابعادی دوتای من! اما نمیره پایین. اول میگه از تاریکی میترسم. نگاهش که میکنم خودش رو لو میده: " چشمام نمیبینه" نمیدونم ترس از تاریکی محیط داشت یا از تاریکی چشمهاش. هر چی بود ترس داشت. آدمها باید به تنهایی با ترس مواجه بشن. کاری از دست من بر نمیاد. میرم تو مسجد. خیلی وقته نیومده بودم. همیشه غریب بودم و تنها بین زنهای مسن یا دختر بچه های مدرسه ای.

تاریکی مسجد حس شبهای احیا رو داره. چهره پیرزنی زمخت و ستبر توی تاریکی دیده میشه. چقدر دور چقدر نزدیک. برق رفت. ترس آمد. آیینه از کار افتاد. سن فراموش شد. ترس رفت. تنهایی رفت.

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۰۲/۲۳
مریم ثالث

نظرات  (۱۰)

۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۵۹ فاطمه نظریان
مریم،
تولدت مبارک*:
پاسخ:
ممنون فاطمه
عیدت مبارک :))
تولدتون مبارک!
پاسخ:
ممنونم
تولدت مبارک مریم جون!!
چه خوب که امسال تولدت عیده :)

اگه حضور کسی رو که همیشه همراهمون هست به رسمیت بشناسیم نمی ترسیم.
من که فکر می کنم مسبب ترسها و اندوه هامون غفلت خودمونه. غفلتی که همه بهش دچاریم و انگار نمی تونیم ازش رها شیم :(((
پاسخ:
ممنون زهرا جان
آره خیلی حس خوبیه
عیدتون مبارک :)

آدم وقتی خیلی جوونه درکی از پیری نداره
اما به میان سالی که نزدیک میشه ترس از پیری پیدا میکنه
بعد که کمی میگذره همه یک دست میشن و ترسه از بین میره
و البته که اگر حضور او رو درک کنیم ترس برامون بی معنی میشه
تولد تولد تولدت مبارک
بیا شمعا رو .... عه برق رفت :|
فوت نکنیااا
تاریک میشه روی ماهت رو نمیتونم ببینم :*
پاسخ:
ممنون آبجی خانوم :)

خوبه دیگه تاریک بشه همه عین هم میشن :)
فوووووت
۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۱۸ کمی خلوت گزیده!
عمرت و تولدت پر برکت:-*
پاسخ:
ممنون مرضیه جان
سلام

زود دیر شد... . همین دیروز مگه نبود پست سی سالگی تون رو نوشتین؟! 

من حس میکنم دارم پیر میشم و این اصلا خوب نیست. مرگ و بالا رفتن سن وقتی خوبه که آدم پرونده اش سفید باشه. که برای ما نیست. که تولد و سن بالا رفتن درد داره. درد عذاب وجدان.

امیدوارم زندگیتون پر برکت تر بشه همیشه. سنتون که بالاتر بره خدا هم بیشتر دوستتون داشته باشه ان شاءالله


+زشت که نبود مرگ و تولد رو به زبان بی زبانی خودم به هم ربط دادم؟ ان شاءالله که نبوده

پاسخ:
سلام

بله خیلی زود گذشت. یک سال به چشم انداز چهارده صفر چهار و چهل سالگی نزدیک تر شدم
اول نمیخواستم پستی بنویسم اما دیدم روز تولد میتونه تذکری برای گذر عمر باشه

دیدن آدمهای مسن این درد آدم رو کم میکنه. دیدن پیرزنها و پیرمردهایی که همه روزی زیبا و جوان و سالم و بی خیال آدم و عالم بودن و امروز افتاده و ساکت و باز هم بی خیال آدم و عالم شدن، پذیرش درد رو آسونتر میکنه و جرات طلب شهادت رو بیشتر!

ممنونم از دعای خیرتون.

+نه زشت نبود. مرگ هم به اندازه تولد زیباست و البته به همون اندازه ترسناک
تولدت مبارک مریم :)

هر وقت تولد کسی یادم میره میگم یه روزی بالاخره عادت میکنم تولد دوستام یادم بمونه، ولی نمیدونم اون روز کی میرسه :)))
پاسخ:
ممنون نرگس :)

چیز مهمی نیست واقعا
بچه که بودم روز تولدم خوشحال بودم
ولی چند ساله که از دو هفته قبل تولدم غصه م میگیره. حس آدمی که کلی پس انداز داشته ولی آخر هر ماه می بینه از حساب بانکی ش کم شده، بدون اینکه جای درست و حسابی خرجش کرده باشه.
هر دفعه کسی میگه شما جوونید و استفاده کنید و اینا، بیشتر غصه میخورم. تا چند سال دیگه جوون محسوب میشیم مریم؟
:(
پاسخ:
شما که وضعتون خوبه
کجا بهتر از جایی که تو سرمایه گذاری کردی؟ هر وقت ایه ای رو میخونی بهت غبطه میخورم با این حال از وضعی که دارم راضیم. کاری که قراره بکنیم نباید به سن و سالمون گره خورده باشه. هر کس با شرایطی که داره کارهای خاصی میتونه انجام بده اگر اونها رو انجام بدیم انتظار بیشتری ازمون ندارن...

دل آدم باید جوون باشه رفیق :)
انشالا همیشه جوون بمونی
تا صد سالگی ت حتی :)
پاسخ:
ممنونم
تو هم همینطور

نه صد سال کمه
صد و بیست سال بگو
:)
و من هنوز هم نمی فهمم خیلی مذهبی نباشه یعنی چی...
مگه دین حداقلی هم داریم...؟! داریم عایا؟
پاسخ:
فکر کنم این کامنت مال پست بعدی باشه!

بله مساله اصلا همینه دیگه. قائلین به اعتدال هستند میگن میانه باش هم میشه نمازت رو بخونی و هم میشه مثلا با نامحرم دست بدی!
یه همچین چیزی دیگه!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی