استفاضه

سلام :)

استفاضه

سلام :)

استفاضه یعنی طلب خیر کردن، یعنی عطا خواستن
و دنیا محل استفاضه است نه استفاده (حتی دنیای مجازی)


* اَللَّهُمَّ اخْتِمْ لَنا بِالَّتى هِىَ اَحْمَدُ عاقِبَةً *


میخواهم باز هم تلاش کنم جوری بنویسم که نوشته هایم حالم را (و حالتان را ) خوب کند :))

*******************************


نوشتن زیستن دوباره ی لحظات زندگی است.
لحظه نوشتن لحظه عمیقتر زیستن لحظه لحظه های زندگی است.

بین اتاق خواب‌ها و حال و پذیرایی خانه‌یمان یک راهروی خسته کننده تقریباً ده متری وجود دارد. بین خودمان باشد اما اخیراً فهمیده‌ام با پوشیدن جوراب می‌توانم به صورت لذت بخشی هفت مترش را بدوم و باقی را لیز بخورم! :))

بیشتر از بیست سال قبل هم تفریحمان همین بود. در راهروهای طولانی محل کار مادرم می‌دویدیم و لیز می‌خوردیم و سختی های زندگی را شیرین می‌کردیم و لذت می‌بردیم.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۸/۰۸
مریم ثالث

نظرات  (۷)

من تو خونه که راه میرم مادر جان ندا سر میدهند :« آرام راه برو! پاهاتو زمین نکوب! این ده مرتبه!»
رسما حس اون گوریله که انگوری انگوری میکرد بهم دست میده!!

مثل 15 سال قبل که هِی میگفتن آرام باش!

کم کم باید خزیدن رو یاد بگیرم!! مثل 22 سال قبل!!!!! :|
پاسخ:
خدا مادرتون رو حفظ کنه
اگر هر کس دیگری بهتون گفته بود «آرام تر راه برو» میگفتم کاری به کارش نداشته باشین و هرجور راحت هستین راه برین اما در استفاضه مادرها جایگاه ویژه ای دارن پس برای بار یازده هم، خب یه کم آرام تر راه برین :)

نه حالا شما خیلی وقت دارین!
الغرض اینکه میشه به پیر شدن هم مثبت نگاه کرد.

مریم تصورت کردم و کلی خندیدم!
پاسخ:
آقا مگه ما چمونه؟! بهمون نمیاد؟! :))
۰۸ آبان ۹۴ ، ۲۱:۵۴ پلڪــــ شیشـہ اے
:)))

خدا خیرتون بده روح مون شاد شد.
ما کوچیک که بودیم نایلون می کردیم توی پاهامون و اون یکی پای دیگه مون رو می گذاشتیم توی سینی و لیز می خوردیم. بعدم مامان بنده خدا کلی حرص می خوردن. اون قدر لیز لیز بازی می کردیم روی فرش ها تا جایی که کف پاهامون از حرارت ناشی از اصطکاک به سوزش می افتاد.
پاسخ:
:))
الحمدلله
یه کم مردد بودم در نوشتن این پست اما دل رو زدم به دریا گفتم شاید دل کسی شاد بشه.
روی فرش کیف نمیده آحه. رو سنگ یا سرامیک خوبه . تازه بچه بودیم نوبتی مینشستیم و یه نفر داوطلبانه دستمون رو میگرفت و میکشید. خیلی خوب بود.

۰۹ آبان ۹۴ ، ۰۵:۵۹ پلڪــــ شیشـہ اے
خب ما خونه سرامیکی نداشتیم :) آشپزخونه سرامیک بود که اونجا هم حوزه استحفاظی مامان محسوب میشد جای مانورشم کم بود.
پاسخ:
ما هم خونه چنین امکانی نداشتیم دیگه دور از چشم مامان سر کارش آتیش میسوزوندیم :)
۰۹ آبان ۹۴ ، ۲۱:۱۵ پلڪــــ شیشـہ اے
:)) عزیزم
پاسخ:
:)
مریم بلا! نمیترسی بخوری زمین خدانکرده؟ :)
منم بچه بودن با مجمعه رو فرش لیز میخوردم! :)
پاسخ:
من جون دوست تر از این حرفهام نگران نباش:)
من خودمو یادم نیست اما یادمه دیگرانو رو سینی هل میدادم
هما "مجمعه" واژه ایه که خیلی وقت بود از کسی نشنیده بودم! مامانم اینا بهش میگن "مجومه"
سلام
ما این راهروهای بلند را مفروش کردیم، کلی کار می شود همانجا انجام داد.
خخخخ

البته راهروی ما 6 متری بود...
پاسخ:
سلااام :)

ما دیگه این خونه رو فروختیم به زودی جابه جا میشیم. یکی از دلایل فروختن این خونه هم همین راهروی دراز بود که تازه استعدادهای بالقوره اش رو کشف کردم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی